پاڪ ڪڹ اشڪ مرا با چادرت بانوےمڹ
هرزماڹ دیدم تورا ناگاه چشمم تارشد
آنقدر چادر قشنگت ڪرده ڪه بی اختیار
از تمام بےحجابے ها دلم بیزار شد
پاڪ ڪڹ اشڪ مرا با چادرت بانوےمڹ
هرزماڹ دیدم تورا ناگاه چشمم تارشد
آنقدر چادر قشنگت ڪرده ڪه بی اختیار
از تمام بےحجابے ها دلم بیزار شد